sarman

دل نوشته های سارا

sarman

دل نوشته های سارا

مرهم دردهایم چه کسی خواهد بود

 به نام اوکه آفرید مرا وقرار داد برای قلبم غمهای عالم را

  

کاش هیچگاه خورشیدطلوع نمی کرد، کاش هیچگاه خورشید عمرمن طلوع نمی کرد، در کوچه های عمر خویش سرگردانم، درپی آشنایی می گردم تا مرهم دردهایم باشد، اما چه کسی خواهد بود؟ جزتوای خدای مهربانم جز تویی که تسکین همه ی دردهایمی ،جز توکه آرامش دهنده ی روح حقیر منی، به که تکیه کنم ؟که تکیه گاهی جز تو نیست مرا. از روز می ترسم، از روشنی می هراسم از همه می ترسم وفرار می کنم. نمی دانم چگونه با روزهای زندگیم کنار بیایم چگونه روزها را به شب مبدل کنم هر روز برایم گرفتاری جدید ومشغله ای جدید است اما در عوض شب هایم را می پرستم چون مثل دل من تاریک است و هیچگونه روزنی برای روشنایی در آن یافت نمی شود جز نور زیبای مهتاب. شب لحظه ی آرامش قلب تنهایم است میخواهم همیشه شب باشد وهیچگاه روز نشود. نمی دانم چرازندگیه حقیر شده ام با طناب فولادینی بهم گره خورده وقادر به باز کردنش نیستم هیچکس نمی تواند مرا درک کند هیچکس نمی تواند مرهم قلب خسته ام باشد هیچکس............... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد